معنی ریا بزوئن - جستجوی لغت در جدول جو
ریا بزوئن
جوانه زدن بذر
ادامه...
جوانه زدن بذر
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرما بزوئن
دعوت کردن به خانه، دعوت کردن
ادامه...
دعوت کردن به خانه، دعوت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
وا بزوئن
وا دادن، رد کردن، پس زدن، باد زدن وزیدن
ادامه...
وا دادن، رد کردن، پس زدن، باد زدن وزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریس بزئن
ریسه رفتن، لرزیدن
ادامه...
ریسه رفتن، لرزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ بزوئن
جوانه زدن، ریدن، ریده مالی کردن
ادامه...
جوانه زدن، ریدن، ریده مالی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رغ بزوئن
رغن بزوئن
ادامه...
رغن بزوئن
فرهنگ گویش مازندرانی
رگ بزوئن
شیر آمدن از پستان به طور ناگهانی، جهیدن رگ پستان در اثر
ادامه...
شیر آمدن از پستان به طور ناگهانی، جهیدن رگ پستان در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
تا بزوئن
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
ادامه...
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
ورین بزوئن
قطعه قطعه کردن چوب های کلفت
ادامه...
قطعه قطعه کردن چوب های کلفت
فرهنگ گویش مازندرانی
نیاز بزوئن
پرچین موقتی به گرد مکانی کشیدن
ادامه...
پرچین موقتی به گرد مکانی کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
میک بزوئن
مکیدن
ادامه...
مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شیه بزوئن
باران نرمی که همراه نسیم آید
ادامه...
باران نرمی که همراه نسیم آید
فرهنگ گویش مازندرانی
بری بزوئن
برش دادن چوب
ادامه...
برش دادن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
سیم بزوئن
کپک زدن
ادامه...
کپک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
روخ بزوئن
جوانه زدن، از درخت صاف بالا رفتن
ادامه...
جوانه زدن، از درخت صاف بالا رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
راد بزوئن
صدای تندر، رعد زدن
ادامه...
صدای تندر، رعد زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخی بزوئن
قل دادن روی زمین
ادامه...
قل دادن روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
تیر بزوئن
درد ناگهانی در تن و جان، تیر کشیدن، به هدف زدن (در تیله
ادامه...
درد ناگهانی در تن و جان، تیر کشیدن، به هدف زدن (در تیله
فرهنگ گویش مازندرانی
تیل بزوئن
گل زدن به تن و خاک به سر ریختن، نوعی نفرین
ادامه...
گل زدن به تن و خاک به سر ریختن، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
جریک بزوئن
فوران کردن، بالا رفتن جرقه های آتش
ادامه...
فوران کردن، بالا رفتن جرقه های آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
تلا بزوئن
انداختن تیلا به شاخه و کشیدن آن
ادامه...
انداختن تیلا به شاخه و کشیدن آن
فرهنگ گویش مازندرانی
پریک بزوئن
مژده زدن، پلک زدن، پریدن مکرر شعله ی چراغ از کمبود نفت
ادامه...
مژده زدن، پلک زدن، پریدن مکرر شعله ی چراغ از کمبود نفت
فرهنگ گویش مازندرانی
هی بزوئن
چرخاندن کف گیر در دیگ غذا، هم زدن مایعات
ادامه...
چرخاندن کف گیر در دیگ غذا، هم زدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی